گریز دلپذیر
نویسنده:
آنا گاوالدا
مترجم:
الهام دارچینیان
امتیاز دهید
✔️ کتاب «گریز دلپذیر» نوشته آنا گاوالدا، رماننویس فرانسوی است.
او یکی از نویسندگانی است که طی چند سال اخیر توانسته به یکی از پرمخاطبترین نویسندگان در ایران و جهان تبدیل شود.
اکثر داستانهای او رگههایی عاشقانه دارند و در آنها تصاویر پراحساسی از روابط زن و مرد در جوامع امروزی ارائه شده است. تاکید نوشتههای او بر نیازهای عاطفی و خلاءهای عاطفی انسان معاصر است.
«گریز دلپذیر» آخرین اثر گاوالدا است، رمانی کمحجم اما سراسر گیرایی، گفتوگوهای خیالپردازانه، سفری شادمانه به دنیای کودکی در کنار خواهر و برادرهامان، آن زمان که هنوز بزرگ یا پیر نشده بودیم. ماجراجویی خواهران و برادرانی که از جشن عروسی یکی از فامیلهای خود میگریزند تا چند ساعتی، زندگی روزمره و رنج خود را فراموش کنند تا شاید دوباره آن آرامش که زندگیشان در نقش آدمهای بالغ و بزرگسال از آنها ربوده، بازیابند.
وقتی این داستان را میخوانیم، آرزو میکنیم ای کاش عضوی از آنها بودیم.
گاوالدا در این کتاب هم با نوشتار صریح، واژهها و جملههای موجزش، مشاهدهگرِ سراپا چشمِ رویدادها و واقعیتهایی است که از نگاه ما دور میماند یا به نظرمان بیاهمیت میرسد، همانها که زیر بار روزمرگی مدفون شدهاند. گاوالدا از نزدیک و با شیفتگی به انسانها نگاه میکند، آنها را دوست دارد، گویی برای کسانی که کتاب خواندن هم دوست ندارند مینویسد.
در بخش آغازین کتاب «گریز دلپذیر» میخوانیم:
«هنوز ننشسته بودم، یک طرف باسنم در هوا بود و دستم به دستگیره درِ ماشین که زنبرادرم هجوم آورد:
ــ ای بابا... این همه بوق زدیم نشنیدی؟ ده دقیقه است اینجا هستیم!
جواب دادم.
ــ سلام
برادرم رو به من کرد. چشمک کوتاهی زد:
ــ اوضاع روبهراهه خوشگله؟
ــ خوبم.
ــ میخواهی وسایلت را صندوق عقب بگذارم؟
ــ نه ممنونم. فقط همین چمدان کوچک را دارم و پیراهنم... پیراهن را صندلی عقب میگذارم.
زنبرادرم نگاهی به پارچه مچاله و چروکی که روی زانوهایم بود انداخت و گفت:
ــ پیراهنت، این است؟
ــ بله.
ــ این دیگر چیست؟
ــ یک ساری...
ــ بله میبینم...
با مهربانی گوشزد کردم:
ــ نه نمیبینی، وقتی پوشیدم، خواهی دید.
اخمهایش کمی در هم فرو رفت».
بیشتر
او یکی از نویسندگانی است که طی چند سال اخیر توانسته به یکی از پرمخاطبترین نویسندگان در ایران و جهان تبدیل شود.
اکثر داستانهای او رگههایی عاشقانه دارند و در آنها تصاویر پراحساسی از روابط زن و مرد در جوامع امروزی ارائه شده است. تاکید نوشتههای او بر نیازهای عاطفی و خلاءهای عاطفی انسان معاصر است.
«گریز دلپذیر» آخرین اثر گاوالدا است، رمانی کمحجم اما سراسر گیرایی، گفتوگوهای خیالپردازانه، سفری شادمانه به دنیای کودکی در کنار خواهر و برادرهامان، آن زمان که هنوز بزرگ یا پیر نشده بودیم. ماجراجویی خواهران و برادرانی که از جشن عروسی یکی از فامیلهای خود میگریزند تا چند ساعتی، زندگی روزمره و رنج خود را فراموش کنند تا شاید دوباره آن آرامش که زندگیشان در نقش آدمهای بالغ و بزرگسال از آنها ربوده، بازیابند.
وقتی این داستان را میخوانیم، آرزو میکنیم ای کاش عضوی از آنها بودیم.
گاوالدا در این کتاب هم با نوشتار صریح، واژهها و جملههای موجزش، مشاهدهگرِ سراپا چشمِ رویدادها و واقعیتهایی است که از نگاه ما دور میماند یا به نظرمان بیاهمیت میرسد، همانها که زیر بار روزمرگی مدفون شدهاند. گاوالدا از نزدیک و با شیفتگی به انسانها نگاه میکند، آنها را دوست دارد، گویی برای کسانی که کتاب خواندن هم دوست ندارند مینویسد.
در بخش آغازین کتاب «گریز دلپذیر» میخوانیم:
«هنوز ننشسته بودم، یک طرف باسنم در هوا بود و دستم به دستگیره درِ ماشین که زنبرادرم هجوم آورد:
ــ ای بابا... این همه بوق زدیم نشنیدی؟ ده دقیقه است اینجا هستیم!
جواب دادم.
ــ سلام
برادرم رو به من کرد. چشمک کوتاهی زد:
ــ اوضاع روبهراهه خوشگله؟
ــ خوبم.
ــ میخواهی وسایلت را صندوق عقب بگذارم؟
ــ نه ممنونم. فقط همین چمدان کوچک را دارم و پیراهنم... پیراهن را صندلی عقب میگذارم.
زنبرادرم نگاهی به پارچه مچاله و چروکی که روی زانوهایم بود انداخت و گفت:
ــ پیراهنت، این است؟
ــ بله.
ــ این دیگر چیست؟
ــ یک ساری...
ــ بله میبینم...
با مهربانی گوشزد کردم:
ــ نه نمیبینی، وقتی پوشیدم، خواهی دید.
اخمهایش کمی در هم فرو رفت».
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گریز دلپذیر
در این کتاب، راوی و نویسنده یکی میشوند و گاوالدا در نقش یکی از خواهران چنان ورود پیدا میکند که تمامی علایق و سلایق خود به نوع لباس، موسیقی، رفتارهای اجتماعی و افراد مورد علاقهاش به خواننده معرفی و شاید تحمیل مینماید. موجی از نامها و برندهای معروف ذهن و چشم خواننده را پر میکند. این امر به خودی خود مشکلی ایجاد نمیکند اما اگر نویسنده بداند که اثر ادبیاش، روزی به زبانهای دیگر ترجمه خواهد شد از ورود نامها و اسامی آوازها و اشخاص، آن هم تا این حد، باید پرهیز کند.
نکتهی دیگر این است که با وجود آنکه آنا گاوالدا در کتابهای دیگر خود کمتر به زیادهگویی و مونولوگهایی از این دست میپردازد اما در کتاب "گریز دلپذیر" عنان قلم از کف او رها شده و نویسنده را به دنبال خود میکشد و وی را در دام زیاده گویی میاندازد.
موجی از عصبیت نیز در این اثر به خوبی نمایان است. نوک پیکان حملهی گاوالدا کسانی هستند که مدام تلاش دارند دیگران را بردهی خود سازند. همان قماش افرادی که بر خلاف خانوادهی او، اهل کتاب و مطالعه و موسیقی نیستند و همه چیز را در پس پردهای از تندی و عصبانیت به دست میآورند.
در لابه لای صفحات کتاب آمده است: « سیمون ( برادر بزرگتر خانواده) هم مثل ماست، از جر و بحثهای آخر مهمانی خوشش نمیآید ، از جنگ و دعوا به شدت میهراسد و از روابط مبتنی بر قدرت میگریزد. میگوید هدر دادن انرژی است و باید نیروی خود را برای مبارزههای حیاتیتر حفظ کرد و این که آدمهایی مثل پدر زنش جنگ را از پیش باختهاند... (اما) شرم دارم ، چون ما آن روز نبرد را باختیم. ما هنوز هم آدمهای نبرد باختهای هستیم. پاسخ دندان شکنی به حرفهای آن کاسب لعنتی که هرگز نمیتواند دورتر از نوک دماغش جایی را ببیند، ندادیم... چرا هر چهارتای ما این طور هستیم؟ چرا آدمهایی که بلندتر از دیگران فریاد میزنند ، ما را میترسانند؟ چرا احمقهایی که رفتار تهاجمی دارند، سبب می شوند دست و پای خود را گم کنیم؟ مشکل ما چیست؟ مشکل از تربیت شایستهی ماست که لحظهای راحتمان نمیگذارد؟
چیزهای زیادی در سر ماست. چیزهای بسیار دورتر از قار و قور شکم این نژادپرستها. در سر ما پر است از موسیقی، کتابها، راهها ، دستها، آشیانها.... کافی است که روح خویش را به تباهی نکشیم. کافی است که برای بحث با آدمهای تهی خود را به زحمت نیندازیم. بگذار از خشم نفله شوند. ( برگزیده از صفحات 40 تا 45 کتاب)